سال دوم دانشگاه که بودم برای کار عملی يا پراکتيکالمون بايد به تحقيق درمورد ديابت، علائم، ميزان شيوع و همچنين شيوه کنترل آن با بيماران ديابتی صحبت می کرديم. برای همین منظور بايد به يکی از خانه های سالمندان يا" نرسينگ هوم" ها می رفتيم. از ۲-۳ روز قبل با بچه های هم گروهم يک "اد" تهیه کردیم و در آن توضیح دادیم که قرار است در فلان روز دانشجویان فلان رشته از بهمان دانشگاه برای معاینه میزان سلامت بینایی، فشار خون، میزان قند، و معاینه سلامتی پوست سالمندان عزیز به این مرکز بیایند و برای تشویق آنها اضافه کردیم که در حین معاینه پوست حتما" برای کسانی که خواهان باشند ماساژ پا هم خواهيم داشت. خلاصه روز موعود فرا رسيد. در ابتدا استقبال خوبی نشد، تا اينکه...
من و دوستم کنار هم نشسته بوديم، دوستم شروع کرده بود به ماساژ دادن پای يکی از مراجعه کننده ها، من هم که تازه داشتم دستکش می پوشيدم ، به ناگاه متوجه سر و صدای خانم مسنی که دوستم مشغول ماساژ پاهایش بود شدم.
"Wow it feels great, my God it's unbelievable, wonderful, it feels even better than sex "
و به ناگاه شلیک خنده دوستم و دیگرانی که شنیده بودند، زنی از نسل دیروز، زنی ۷۵ ساله از سکس به عنوان یک حس خوشایند با لذت تعریف می کرد، می گفت، می خندید و همه را می خنداند و همه را تشویق می کرد که بیایند و این حس بهتر از سکس را تجربه کنند. برام جالب بود، ولی نمی دانم چرا خودم به نوعی احساس شرم می کردم؟! منی که می خواهم با هر نوع تابویی در این زمینه در بیافتم، منی که برای خواسته انسانها ارزش و احترام قائلم. به این فکر می کردم کجای کار می لنگه؟ شیوه تربیت، زندگی در خفقان و زیر فشار هر روزه اسلام سیاسی، زندگی تحت حکومتی که زن بودن جرمه، شاهد سنگسار بودن به خاطر رابطه جنسی همین چیزی که یک پیر زن ۷۵ ساله با لذت در موردش حرف می زنه. هر چیزی که هست ریشه در سنتهای غلط و مداخله مذهب در زندگی خصوصی انسانها داره. باید بر علیه اش به پا خواست. شما چه فکر می کنید؟
Labels: من و مدرسه