به درد آفرینانِ عافیت طلب، باورش کنید " خدا نیست"

به درد آفرینانِ عافیت طلب، باورش کنید " خدا نیست"

جناب آقای سروش، نامه ات در مورد شکنجه " حامد" را پیش روی ام گذاشته ام و سطر به سطر می خوانم، ناله ها و دردهای حامد را از لابلای سطور می توانم بشنوم و با تک تک سلولهایم حس کنم. هم زمان دارم به ویدیوی " میزگرد انقلاب فرهنگی نگاه می کنم"

جناب آقای دکتر سروش، این کلمات و جملات باید برایتان آشنا باشند، اما محض یاد آوری آنها را پیاده کرده و اینجا می آورم.

دانشگاهها می باید سراپا عطر و بوی اندیشه اسلامی رو به خودشون بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشه که هر گاه کسی و جوینده ای وارد اون می شه از همون ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین بشه. بنا بر این از ابتدا که امام امت هم فرمانی صادر کرده اند برای تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی، اونچه را هم که ایشون به ما توصیه کرده اند و امر کرده اند این بود که در هر چه اسلامی تر کردن فضای دانشگاهها و پی افکندن بنیان الهی ما بکوشیم. در حقیقت به یک معنا تمام اقداماتی که ستاد انقلاب فرهنگی کرده و می کنه، همه ش رو می توان در داخل همین چارچوب قرار داد و محکوم همین حکم اصلی و عمومی دانست. که چه در اونجایی که ما دانشجو می گزینیم، چه اونجا که استاد انتخاب می کنیم، چه اونجا که کتاب ترجمه می کنیم، یا کتاب تألیف می کنیم، یا رشته ای رو تعطیل می کنیم، یا رشته ی رو باز می کنیم ، یا تغییراتی در برنامه های درسی می دیم. ما در زمینه اسلامی کردن دانشگاهها ضمنا تلاش کرده ایم که نیروی متعهد، مدرس برای این دانشگاهها هم تربیت کنیم

اینها کلمات و سخنان شماست، بله، درست زمانی که به بهانه " اسلامی" کردن دانشگاه ها، قلم شکستید، زبان از کام کتاب بیرون کشیدید، دانشجو را بی خانمان کردید، دانشگاه را بی یاور کردید، استاد را محروم از کرسی کردید،....سانسور را درس اول مکتب بی فرهنگ جمهوری بربری اسلامی تان کردید، همآنجا حکم شکنجه حامدها را امضاء کردید.

به شما می گویم درد " حامد" را درد کشیده با پوست و استخوانش درک می کند نه تو " جناب آقای دکتر شروش".

امروز چون "حامد" همسر " کیمیا" ی ات شکنجه شده فغان و وامسلمانا سر داده ای، ایرانیان 32 سال است که خون و جان می دهند تا هر چه زودتر " درد آفرینانِ عافیت طلب" را به زیر بکشند، تا دیگر بار " حامد" ی جان به لب نگردد و " کیمیا" یی خون نگرید.

خوب است که "حامد" تو را دارد که گوشی بر دارد و داد خود را به تو برساند، و تو هم کیبرد بدست به جهانیان بگویی که چه بر او گذشته است. راستی اینهمه سال کجا بودی؟ دریغ از یک اعتراض به آنهمه اعدام و شکنجه، به آن دادگاههای نظامی چند دقیقه ای، به شبیحخون زدنهای شبانه، به ترور و وحشت ، به فتواهای ضد بشری.

کجا بودی وقتی که مبارزان گنبد را در زیر پلها به رگبار می بستند؟ کجا بودی وقتی که به کردستان لشکر کشی کردند؟ چکار کردی وقتی که امامِ معظمتان فتوای حلال بودن زنان کرد را به مردان خدا داد؟ کجا بودی وقتی حتی به بیمار روی برانکارد شلیک کردند؟ کجا بودی وقتی ناله احشام و انسان یکی شده بود، وقتی بوی گندم سوخته با بوی خون انسان و احشام فضا را به " عطر اسلامی تان" آغشته بود؟

کجا بودی وقتی به زنان و دختران کرد تجاوز می کردند، خانه های کاه گلی شان را بر سرشان خراب می کردند فقط و فقط به این خاطر که "پیشمرگی" از روستایشان عبور کرده؟ کشتن و شکنجه و تجاوز اعمالی جدید در قاموس جمهوری اسلامی نیست، دیروز به بهانه اینکه خانه ای به مبارزی پناه داده با خاک یکسانش می کردند و صاحبخانه را اعدام و جسدش را بر وانت سوار می کردند و دور شهر می چرخاندند تا عبرت خلق گردد و امروز " حامد" را به بهانه " داماد" تو بودن در زیر شکنجه از انسان بودن تهی اش می کنند.

کجا بودی وقتی که سربازانِ اسلام پدرانمان را طناب پیچ می کردند و پای پیاده دور شهر می چرخاندند که درسی باشد برایشان تا فرزندانشان را اسلامی بار بیاورند که سرباز اسلام شوند نه کافر به اسلام و آزادی خواه.

کجا بودی وقتی که خواهرانِ 14-13 ساله ام زن بودنشان را برای اولین بار زیر شکنجه تجربه کردند، و هنوز هم پریود شدن برای شان نشان از شلاق و پوست چسبیده بر کابل دارد؟ کجا بودی وقتی پول گلوله اعدام را از مادر جگر خراشیده طلب کردند؟ چه بگویم که گر گرفته ام، کجا بودی وقتی که 50 تومانی بر کف پینه بسته پدر می نشست، تا یاد آور شود نازدانه دخترش قبل از اعدام به حجله تجاوز کشانده شده است؟

کجا بودی وقتی کودکی مان را بر در زندانها می گذراندیم، روانخوانی مان را با خواندن نام اعدامی ها بر دیوار زندان تمرین می کردیم؟ کجا بودی وقتی مغول وار کودکی مان را به غارت بردند؟ کجا بودی وقتی بی معلممان کردند؟

کجا بودی وقتی مادر" علیرضا مجیدی" خودش را بروی اسفالت می کشید و جنازه پسرش را طلب می کرد؟ کجا بودی وقتی سینه " ویکتوریا دولتشاهی، نسرین و نسترن، عاطفه خزائی ، بهمن عزتی، عبه سور، جمیل آرپی جی، ..." باغ گلسرخ کاشتند؟ کجا بودی وقتی " برهان باجلانی" را شب عروسی اش ربودند و جنازه اش را بر گرداندند؟ این اسامی و بسیاری اسامی دیگر نامهایی است که بر تک تک سلولهایم حک شده اند، برای 32 سال است که با خودم همه جا می کشانمشان.

کجا بودی وقتی به اسم دفاع مقدس " هدیه الهی" تان را با خون انسانها پر بار تر می کردند، 13 ساله ها را به زیر تانک می فرستادند، کودکان را طعمه میداین مین می کردند؟

کجا بودی وقتی تیغ به صورت زنان کشیدند؟ کجا بودی وقتی اسید پاشیدند، وقتی دست و پا بریدند، سنگسار کردند، به جراثقیل انسان آویزان کردند، انسانها را کارد آجین کردند، ماشینها را به دره فرستادند، به تبعیدیان حمله کردند و حتی به غربتشان رحم نکردند؟

تابستان 67 کجا بودی وقتی شوهر خواهرم از تهران تا کرمانشاه را با لباس خونی و سوراخ سوراخ " سیروس" حرف زد؟

کجا بودی وقتی با " سیروس" 26 ساله اش در حین رانندگی 9 ساعت تمام درد دل کرد، تا به خانه برسد و کیسه سیاه را بدست خواهرم بدهد و بگوید این هم " سیروس"؟

کجا بودی وقتی زبان " منصور اسانلو" را بریدند؟ کجا بودی وقتی مختاری ها و پوینده ها را ترور کردند؟ کجا بودی وقتی عشق، احساس، کرامت، عظمت و آزادگی را به زنجیر جهل مذهبتان کشیدند؟

کجا بودی وقتی دخترانمان را به شیخ نشینان خلیج فروختند؟ کجا بودی وقتی سفره کارگر خالی ماند؟

کجا بودی وقتی کودکانِ کار کنار جدول خیابان می خوابند، وقتی رقم اعتیاد به مواد مخدر میلیونی می شود، وقتی شمار بی کاران سر به فلک می کشد، وقتی کارتن خواب حتی کارتن ندارد که در آن بخوابد، وقتی کودک گرسنه پلاستیک می جود؟

براستی هلاکم، هلاک سرزمینی که اینچنین مردمانش از درد بخود می پیچند. جناب آقای سروش، آدم تقدس گرایی نیستم، اما دارم به این باور می رسم که ایران به پشتوانه اینهمه خون که بر خاکش ریخته می رود که مقدس شود.

براستی اینهمه سال کجا بودی؟

بگذار بگویمت که جای دوری نبودی، داشتی برای اسلام و جمهوری اسلامی ات قلم می زدی، و فرهنگ سازی می کردی.

جناب آقای سروش برای حامد بر سر منبر نرو و موعظه سر نده ، که درد با موعظه درمان نمی شود، او را که از انسانیت با نام "خدا" تهی شده است، دیگر شایسته نیست که با خزعبلاتِ "خدا و پیغمبر" آزارش دهید، کرامتش را به زیر پا کشیده اند، حال تو می آیی و هذیان گونه های یک بیمار صرعی را به اسم الهام و سروش و وحی از جانب خدایت به خوردش می دهی، باورش کن " خدا نیست" .در خاتمه جناب آقای سروش: تو به حامد و حامدها، به کیمیا و کیمیا ها، تو به مردم ایران یک عذر خواهی بدهکاری.


Labels: