فرزادِ عزیزم، یکسال است که از خواندنِ کلماتِ مملو از عشق به انسانیتت محرومیم

فرزاد عزیزم

یکسال از رفتنِ تلخِ تو و یارانِ مقاومت می گذرد، یکسال است که از خواندنِ کلماتِ مملو از عشق به انسانیتت محرومیم، ولی باور کن که حتی روزی بی یادِ شریفت به سر نبرده ایم، بعد از 365 روز تلخِ بعد از رفتنت هنوز دوستدارانت با تصویر تو خود را نشان می دهند. گفته بودم خبر تلخ بود به تلخی 31 سال نادیده گرفته شدن حقوق انسانی مان بدست دیکتاتور اسلامی، تلخ بود به تلخی تجاوز در کام قربانی، تلخ بود به تلخی سفره خالی کارگرانمان، تن فروشی زنانمان، کودکان خیابانی مان، دختران به فروش رفته مان در کشورهای خلیج، لحظه های تیرباران رفقایمان، فریاد زیر شکنجه، زجه مادر فرزند در خون غلتیده، نگاه بدر دوخته پدرانمان، کلاسهای خالی از معلم، صورت سوخته کودکان مدارس هایمان، تلخ بود به تلخی غروب زندان در کام فرزاد زندانی شماره 135490648 در زندان اوین. می خواستی قلب پر تپش ات را به کودکی از دیار صمد و سبلان، ترکمن صحرا و توماج، یا بهمن و شاهو پیشکش کنی. یادت رفته بود که اینان از قلبهای تپنده و گامهای محکم هراسانند. بیاد چه کسی به طرف چوبه دار رفتی؟ جلاد به پاس عظمتت کلاه از سر بر گرفت؟ نه مطمئنم که نقاب بر چهره زد تا شرمساری اش را بپوشاند. خورشید شرم داشت از دیدن تن رقصانت بر چوبه دار. طناب دار شرمت باد، آیا از وجود ناخوانده میهمان عزیزی چون فرزاد بی خبر بودی که مویه نکردی، که از هم نگسستی، چگونه عظمت فرزاد را تاب آوردی؟

فرزاد عزیزم، عمر کثیف رژیمهای ننگین ضد بشری نه تنها در ایران بلکه در تمام منطقه خاورمیانه رو به افول است و انسانهای آزادیخواه و برابری طلب در نبردی خونین با خونآشامان زمانه در نبردند، گفته بودم که در فردای پیروزی آزادیخواهان ایران تمام نامه هایت را جزء متون درسی کودکانمان خواهیم کرد، تا عشق به انسان و انسانیت را از لابلای سطور ذهن شریفت که هیچگاه به بند کشیده نشد را بیاموزند، روز جان باختنت روزِ سر فرود آوردن عاشقانِ آزادی در برابرِ عظمتِ انسانی ات و روز معلم نام خواهد گرفت، آنروز دور نیست

Labels:

سال نو داره میاد، سر پیچِ همین کوچه ی فرداست

سال نو داره میاد، سر پیچِ همین کوچه ی فرداست

علی رغمِ

دیوارهای بلند سونامی

ترکِ خیابانهای زلزله زده

دودِ تنِ " محمد ابو عزیز" تونسی

خون دلمه بسته سنگفرش خیابانهای لیبی

شب زنده داریهای " میدان التحریر" مصر

گلوهای پاره شده آزادگانِ بحرین و یمن

سوریه و کردستان

کشتار بی دفاعانِ " قزل حصار

اعدام " فرزاد، زینب، فرهاد ، علی و مهدی

شهلا، صانع، مختاری و .....دگر بی نام های اعدامی"

گورهای بی نشان

کودکانِ خیابان

مادرانِ لاله پارک

کارگرانِ لای چرخ

سالِ نو داره میاد، سالهاست که میاد

با صدورِ دمکراسی آمریکایی به عراق

با " عملیات انفال" و " حلبچه

با خاورانهای ممنوعه

با آتش زدنهای خطوط قرمز


سال نو داره میاد

با " نیازِ جوشانِ نان، در چشم آدمی

سالِ نو داره میاد، سر پیچِ همین کوچه ی فرداست

" دهن کجی زیبای زمین به" آدمی

داره میاد

و

و من

دلتنگم و نگرانِ " آدمی"

Labels:

خدایتان هر چه که باشد در این مورد خاص، کلاف سر درگمی است که باید به سونامی ژاپن سپردش

روزهاست که مرتب چشمم به تلویزون و دیدنِ تصاویر مربوط به زلزله و سونامی ژاپن است، بشدت تکان دهنده و حزن آلود است. در کنار اخبار مربوط به بی خانمانی و مرگ هزاران انسان به قهر طبیعت، مرتب در تویتر خبرهای مربوط به انفجار راکتورهای اتمی در " فکوشیما"، نگرانی برای انسانهای آسیب دیده و به تبع آن برای کل بشریت چند برابر می کند. بحث مربوط به قهر طبیعت و تشعشعات اتمی را فعلن کنار می گذارم. در صدد آنم که با وام گرفتن از مقاله ای از " رچارد داوکینز" تحتِ عنوانِ " خدا و فاجعه" به مراسم کلیسا رفتن و دعا کردن و تبلیغات در این زمینه در فیس بوک و تلویزیون نگاهی اجمالی داشته باشم.

زلزله و سونامی ژاپن بعنوان یکی از پنج فاجعهِ طبیعی در تاریخ بشریت و فجیعترین روخدادِ طبیعی در یکصد سال اخیر تاریخ ژاپن ،می رود که به موازاتِ تشعشعاتِ رادیواکتیو به نطقه سیاهی در تاریخ بشریت در آستانه قرن بیست و یکم تبدیل شود. تغییرات و فعل و انفعالات زمین شاید برای دانشمندان/ زمین شناسان و مردمانِ آگاه قابل توجیه و تفسیر باشد. اما توجیه این فاجعه و سپاسگذاریِ از آفریننده اش از طرف افراد مذهبی و کلیسا روندگان خود داستانِ دیگری است.

می دانم که بی رحمی و غیر منصفانه خواهد بود اگر بگویم، در این روزهای تلخ به کلیسا می روید که شاکر و سپاسگذارِ خدایی باشید که شما یکی از قربانیانِ فاجعه نبوده اید. (برای کسانی که لحظاتِ تلخِ و فجایعی نظیر جنگ، بمباران، و لحظاتِ خیره شدنِ پر دلهره به بمب افکن و یا تپش قلبِ دردناک در لحظه نگاه کردن به برگه های چسبیده به در و دیوار زندانِ که مزین به اسامی اعدامیان هست را تجربه کرده باشد، می توانند درک کنند که چه می گویم، وقتی که بلا از ما دور می شود و گریبانِ دیگری را می گیرد آرامشی توأم با شرم و نفرت به آدمی دست می دهد). حال من مانده ام که این عزیزانِ ثناگو و شکر گذار برای چه چیزی به سپاسگذاری خداوند متعالشان در این روزهای اشک خشکیده و سوز آه می پردازند.

ثنا گویندش برای اینکه خدای توانایشان زمینی آفریده که هر از چند گاهی خودی تکان دهد و اینچین مخلوقاتش را به روز سیاه بکشاند، جسمشان را تکه پاره کند، له کند، خفه کند که توِ ثناگو به کلیسا بروی و برای آرامش روح از دست رفتگان از همان خدایِ قاتل در خواستِ کمک کنی؟ یا اینکه زمین را آفریده و آنرا به خود وانهاده؟! خب حالا این خدای توانا آیا قادر نیست که آفریده خود را کنترل کند که اینچنین دهانِ سیاهش را برای دیگر مخلوقاتش نگشاید؟ آیا تا بدین حد بی مسئولیت است که آنچه را که آفریده کنترل نمی کند؟ یا آنکه توانایی کنترلش را از دست داده است؟ پس توانایی ش در چیست؟ آیا همچنان نیازمندِ دعای بندگانش است؟ آیا می خواهد خدایی ش را با قهرش به اثبات برساند؟ پس آنهمه مهربانی که ادعایش را دارید کجاست؟ آیا خداوند دانا بر همه عالم نیاز به تست و آزمایش بشر برایش همچنان مسئله است؟ براستی با چه توجیهی دست به دعا بر می دارید؟ خدایتان که سالهاست بشریت را با فرستادگانِ خاصش به تباهی کشانده، خدایی که با نامش زندگی را تباه می کنید و ویران می کنید، خدایتان هر چه باشد در این مورد خاص، کلاف سر درگمی است که باید به سونامی ژاپن سپردش و برای همیشه دفنش کرد.

مردم ژاپن چشم براه دستهای دعاگو نیستند، آنان دستهای یاریگر و سازنده می خواهند.

یاد جانباختگانِ سونامی / زلزله ژاپن را گرامی میداریم و برای بازماندگانشان روزهای بهتری را آرزو می کنیم.

Labels:

ظرفِ بابونه ات را به چند نان می فروشی مادرم

روبرویم هستی

چندین روز است که با منی، لحظه به لحظه

نه دروغ می گویم، تو سالهاست که با منی

تو جزئی از منی، از خودمی

جنس کفشهایت را می شناسم

شلوار مردانه ای که بپا داری

لچک سفید و پیراهن سیاهت

"سورانی" گردنت "و " کولوانه" ی پشتت

گلهای بابونه ات، سفیدی شان، زردی شان

می شناسمت

شرمسارِ نگاهِ غمینتم

دستانِ لرزانت

ترکِ پوستت

خشکی لبانت

ظرفِ بابونه ات را به چند نان می فروشی مادرم

دلِ پر حسرتت را به زبانت راهی هست؟

آهای کیست که بابونه می خرد؟

رنگ افشان موهای زنان تان

رنگِ تار مو یی برای تکه ای نان

گل بابونه

خریدارش کیست؟

یکیه تی؟

پارتی؟

مسلمان خیر؟

نه، نه مادرم

منِ کمونیست خریدارشم

منی که فریاد می زنم

چرا اااااا؟؟

Labels:

قاتلین چراغ
شاد باش برای روشنایی چراغ خانه کروبی
خانواده مهدی کروبی خبر دادند که شب گذشته چراغ‌های خانه وی پس از ۱۸ شب روشن شد."
آیا فراموش کرده ایم که: چراغ خانه ها یِ خانواده 100،000 اعدامی رژیم ضد بشری جمهوری اسلامیِ کروبی ها و موسوی ها، 32 سال است که خاموش است، 32 سال است که ایرانی ها در هر کوی برزنشان چراغ خاموش دارند، 32 سال است که تنها چراغ روشنِ هزاران... خانواده زندانی سیاسی، چراغِ برج و باروی زندانهاست. کوکان کار، کارتون خوابها، بی خانمانها چراغشان بر تیرک برق پارکها سوسو می زند و... 32 سال است که اینان چراغ می دزدند، چراغ می شکنند، چراغ گریزند و تاریکی پرست این قاتلین چراغ

Labels:

به درد آفرینانِ عافیت طلب، باورش کنید " خدا نیست"

به درد آفرینانِ عافیت طلب، باورش کنید " خدا نیست"

جناب آقای سروش، نامه ات در مورد شکنجه " حامد" را پیش روی ام گذاشته ام و سطر به سطر می خوانم، ناله ها و دردهای حامد را از لابلای سطور می توانم بشنوم و با تک تک سلولهایم حس کنم. هم زمان دارم به ویدیوی " میزگرد انقلاب فرهنگی نگاه می کنم"

جناب آقای دکتر سروش، این کلمات و جملات باید برایتان آشنا باشند، اما محض یاد آوری آنها را پیاده کرده و اینجا می آورم.

دانشگاهها می باید سراپا عطر و بوی اندیشه اسلامی رو به خودشون بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشه که هر گاه کسی و جوینده ای وارد اون می شه از همون ابتدا مشامش به این بوی دلنواز عطرآگین بشه. بنا بر این از ابتدا که امام امت هم فرمانی صادر کرده اند برای تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی، اونچه را هم که ایشون به ما توصیه کرده اند و امر کرده اند این بود که در هر چه اسلامی تر کردن فضای دانشگاهها و پی افکندن بنیان الهی ما بکوشیم. در حقیقت به یک معنا تمام اقداماتی که ستاد انقلاب فرهنگی کرده و می کنه، همه ش رو می توان در داخل همین چارچوب قرار داد و محکوم همین حکم اصلی و عمومی دانست. که چه در اونجایی که ما دانشجو می گزینیم، چه اونجا که استاد انتخاب می کنیم، چه اونجا که کتاب ترجمه می کنیم، یا کتاب تألیف می کنیم، یا رشته ای رو تعطیل می کنیم، یا رشته ی رو باز می کنیم ، یا تغییراتی در برنامه های درسی می دیم. ما در زمینه اسلامی کردن دانشگاهها ضمنا تلاش کرده ایم که نیروی متعهد، مدرس برای این دانشگاهها هم تربیت کنیم

اینها کلمات و سخنان شماست، بله، درست زمانی که به بهانه " اسلامی" کردن دانشگاه ها، قلم شکستید، زبان از کام کتاب بیرون کشیدید، دانشجو را بی خانمان کردید، دانشگاه را بی یاور کردید، استاد را محروم از کرسی کردید،....سانسور را درس اول مکتب بی فرهنگ جمهوری بربری اسلامی تان کردید، همآنجا حکم شکنجه حامدها را امضاء کردید.

به شما می گویم درد " حامد" را درد کشیده با پوست و استخوانش درک می کند نه تو " جناب آقای دکتر شروش".

امروز چون "حامد" همسر " کیمیا" ی ات شکنجه شده فغان و وامسلمانا سر داده ای، ایرانیان 32 سال است که خون و جان می دهند تا هر چه زودتر " درد آفرینانِ عافیت طلب" را به زیر بکشند، تا دیگر بار " حامد" ی جان به لب نگردد و " کیمیا" یی خون نگرید.

خوب است که "حامد" تو را دارد که گوشی بر دارد و داد خود را به تو برساند، و تو هم کیبرد بدست به جهانیان بگویی که چه بر او گذشته است. راستی اینهمه سال کجا بودی؟ دریغ از یک اعتراض به آنهمه اعدام و شکنجه، به آن دادگاههای نظامی چند دقیقه ای، به شبیحخون زدنهای شبانه، به ترور و وحشت ، به فتواهای ضد بشری.

کجا بودی وقتی که مبارزان گنبد را در زیر پلها به رگبار می بستند؟ کجا بودی وقتی که به کردستان لشکر کشی کردند؟ چکار کردی وقتی که امامِ معظمتان فتوای حلال بودن زنان کرد را به مردان خدا داد؟ کجا بودی وقتی حتی به بیمار روی برانکارد شلیک کردند؟ کجا بودی وقتی ناله احشام و انسان یکی شده بود، وقتی بوی گندم سوخته با بوی خون انسان و احشام فضا را به " عطر اسلامی تان" آغشته بود؟

کجا بودی وقتی به زنان و دختران کرد تجاوز می کردند، خانه های کاه گلی شان را بر سرشان خراب می کردند فقط و فقط به این خاطر که "پیشمرگی" از روستایشان عبور کرده؟ کشتن و شکنجه و تجاوز اعمالی جدید در قاموس جمهوری اسلامی نیست، دیروز به بهانه اینکه خانه ای به مبارزی پناه داده با خاک یکسانش می کردند و صاحبخانه را اعدام و جسدش را بر وانت سوار می کردند و دور شهر می چرخاندند تا عبرت خلق گردد و امروز " حامد" را به بهانه " داماد" تو بودن در زیر شکنجه از انسان بودن تهی اش می کنند.

کجا بودی وقتی که سربازانِ اسلام پدرانمان را طناب پیچ می کردند و پای پیاده دور شهر می چرخاندند که درسی باشد برایشان تا فرزندانشان را اسلامی بار بیاورند که سرباز اسلام شوند نه کافر به اسلام و آزادی خواه.

کجا بودی وقتی که خواهرانِ 14-13 ساله ام زن بودنشان را برای اولین بار زیر شکنجه تجربه کردند، و هنوز هم پریود شدن برای شان نشان از شلاق و پوست چسبیده بر کابل دارد؟ کجا بودی وقتی پول گلوله اعدام را از مادر جگر خراشیده طلب کردند؟ چه بگویم که گر گرفته ام، کجا بودی وقتی که 50 تومانی بر کف پینه بسته پدر می نشست، تا یاد آور شود نازدانه دخترش قبل از اعدام به حجله تجاوز کشانده شده است؟

کجا بودی وقتی کودکی مان را بر در زندانها می گذراندیم، روانخوانی مان را با خواندن نام اعدامی ها بر دیوار زندان تمرین می کردیم؟ کجا بودی وقتی مغول وار کودکی مان را به غارت بردند؟ کجا بودی وقتی بی معلممان کردند؟

کجا بودی وقتی مادر" علیرضا مجیدی" خودش را بروی اسفالت می کشید و جنازه پسرش را طلب می کرد؟ کجا بودی وقتی سینه " ویکتوریا دولتشاهی، نسرین و نسترن، عاطفه خزائی ، بهمن عزتی، عبه سور، جمیل آرپی جی، ..." باغ گلسرخ کاشتند؟ کجا بودی وقتی " برهان باجلانی" را شب عروسی اش ربودند و جنازه اش را بر گرداندند؟ این اسامی و بسیاری اسامی دیگر نامهایی است که بر تک تک سلولهایم حک شده اند، برای 32 سال است که با خودم همه جا می کشانمشان.

کجا بودی وقتی به اسم دفاع مقدس " هدیه الهی" تان را با خون انسانها پر بار تر می کردند، 13 ساله ها را به زیر تانک می فرستادند، کودکان را طعمه میداین مین می کردند؟

کجا بودی وقتی تیغ به صورت زنان کشیدند؟ کجا بودی وقتی اسید پاشیدند، وقتی دست و پا بریدند، سنگسار کردند، به جراثقیل انسان آویزان کردند، انسانها را کارد آجین کردند، ماشینها را به دره فرستادند، به تبعیدیان حمله کردند و حتی به غربتشان رحم نکردند؟

تابستان 67 کجا بودی وقتی شوهر خواهرم از تهران تا کرمانشاه را با لباس خونی و سوراخ سوراخ " سیروس" حرف زد؟

کجا بودی وقتی با " سیروس" 26 ساله اش در حین رانندگی 9 ساعت تمام درد دل کرد، تا به خانه برسد و کیسه سیاه را بدست خواهرم بدهد و بگوید این هم " سیروس"؟

کجا بودی وقتی زبان " منصور اسانلو" را بریدند؟ کجا بودی وقتی مختاری ها و پوینده ها را ترور کردند؟ کجا بودی وقتی عشق، احساس، کرامت، عظمت و آزادگی را به زنجیر جهل مذهبتان کشیدند؟

کجا بودی وقتی دخترانمان را به شیخ نشینان خلیج فروختند؟ کجا بودی وقتی سفره کارگر خالی ماند؟

کجا بودی وقتی کودکانِ کار کنار جدول خیابان می خوابند، وقتی رقم اعتیاد به مواد مخدر میلیونی می شود، وقتی شمار بی کاران سر به فلک می کشد، وقتی کارتن خواب حتی کارتن ندارد که در آن بخوابد، وقتی کودک گرسنه پلاستیک می جود؟

براستی هلاکم، هلاک سرزمینی که اینچنین مردمانش از درد بخود می پیچند. جناب آقای سروش، آدم تقدس گرایی نیستم، اما دارم به این باور می رسم که ایران به پشتوانه اینهمه خون که بر خاکش ریخته می رود که مقدس شود.

براستی اینهمه سال کجا بودی؟

بگذار بگویمت که جای دوری نبودی، داشتی برای اسلام و جمهوری اسلامی ات قلم می زدی، و فرهنگ سازی می کردی.

جناب آقای سروش برای حامد بر سر منبر نرو و موعظه سر نده ، که درد با موعظه درمان نمی شود، او را که از انسانیت با نام "خدا" تهی شده است، دیگر شایسته نیست که با خزعبلاتِ "خدا و پیغمبر" آزارش دهید، کرامتش را به زیر پا کشیده اند، حال تو می آیی و هذیان گونه های یک بیمار صرعی را به اسم الهام و سروش و وحی از جانب خدایت به خوردش می دهی، باورش کن " خدا نیست" .در خاتمه جناب آقای سروش: تو به حامد و حامدها، به کیمیا و کیمیا ها، تو به مردم ایران یک عذر خواهی بدهکاری.


Labels:

آنهنگام که نیروی انقلاب سرمایه داری را رفرمیست می کند

جهان سرمایه داری سخت به تب و تاب افتاده است، نگرانی شان را نمی توانند پنهان کنند، آنها به کمک رونشناسان چیره دست جامعه و تکنولوژی پیشرفته ای که در اختیار دارند می دانند و آگاهند که غول خفته انقلاب در آستانه قرن بیست و یکم در حال بیدار شدن است، می دانند که بیداری توده ها یعنی مرگ دیکتاتوری و نظامهای پوسیده ضد بشری است. از آگاه شدن و اتحاد طبقه کارگر، بی کاران و گرسنگان سخت به هراس افتاده اند و عملن در تلاشند که جنبشهای برخاسته را حقنه کنند. هیلاری کلینتون وزیر خاجه آمریکا، "روز شنبه در کنفرانس امنيتی مونيخ نسبت به بروز «طوفان تمام عيار» نارضايتی اقتصادی، سرکوب سياسی و اعتراض عمومی در خاورميانه هشدار داد و از رهبران منطقه خواست تا به رغم ريسک کوتاه مدت بی ثباتی، دست به اصلاحات بزنند".

سران غرب و جهان سرمایه داری تا دیروز که خبری از اعتراضات میلیونی مردم در خیابانها نبود، دست در دست دیکتاتورهای منطقه در حال انباشت سرمایه خود و مستحکم کردن هر چه بیشتر پایه های نظامهای ضد انسانی شان بودند و دیکتاتور بودن حکومتهای منطقه، گرسنه بودن میلیونی انسانها، بی خانمانی، فقرو بی کاری و، ... هیچگاه دغدغه شان نبود و نیست، بلکه باید گفت که این مسائل جزء لاینفک در قدرت ماندنشان بوده است. حال چه شده که خانم کلینتون و همپالگی هایشان دایه مهربانتر از مادر گشته اند و اصلاحات و رفرم را برای مردم خواستارند، آنهم بدست دیکتاتور.

خانم کلینتون، بار دیگر روز یکشنبه با اشاره به اوضاع مصر اظهار داشت" گسترش فناوری‌های نوین ارتباطات، شرایط منطقه را بازگشت‌ناپذیر کرده است" و نیز " با اشاره به نگرانی دولت‌های عربی تصریح کرد که پایه‌های این نوع حکومت‌ها در حال فرو ریختن است".

پر واضح است که انقلاب، آنهم غیر رنگی و مردمی اش به نفع جهان سرمایه داری نیست، سرمایه داران ریز و درشت در غرب، وال استریت، پنتاگن، بازاربورس نیویورک و .... میدانند که عصر ارتباطاتت است و انقلابهای مردمی را دیگر براحتی با کشیدن اسلحه بر روی مردم نمی توان به شکست کشاند، خوب واقفند که چشم جهانیان بر روی کوچکترین حرکاتشان باز است و حمایت از دیکتاتور در به خاک و خون کشیدن اعتراضات حق طلبانه مردم برابر است با به چالش کشیده شدن قدرت خودشان توسط افکار عمومی دنیا و به خیابان ریختن آزادیخواهان جهان.

سرمایه داری بخاطر بحرانی که در سالهای اخیر با آن رو در روست در حد و اندازه ای نیست که تن به ریسک دیگری بسپارد، همین است که در هیئت مصلح ظاهر می شود و از دیکتاتوری عرب میخواهد که تن به رفرم و اصلاحات بدهد تا به این ترتیب عمر روبه افولشان را حیاتی دوباره ببخشند. لیمت سرمایه داری برای ریسک کردن بطرف صفر متمایل است ، همین است که دوستی 32 ساله " حسنی مبارک" نادیده گرفته می شود، قول و قرارها برای تداوم دیکتاتوریش و بر مسند قدرت نشستن " جمال مبارک" یک شبه دود می شود و هوا می رود. سرمایه داری رفرمیست و اصلاح طلب نبوده و نیست، این نیروی انقلاب است ، این خشم توده هاست که به زانویش در می آورد و رفرمیستش می کند، مردم نباید به خواسته ش تن در دهند ف رفرم دست به ریشه نمی برد، جابجایی قدرت است و ادامه روندی خواهد بود که تا بحال بوده است. سرمایه داری آنگاه که توانش و قدر قدرتی اش در اوج است هیروشیماها و ناکازاکی ها را در تاریخ سیاه بشریت به ثبت می رساند ویتنام سوخته بر جای می گذارد، طالبان می آفریند، به افغانستان و عراق لشکر کشی می کند که " دیکتاتوری بشکند و دمکراسی" هدیه دهد. برای به ثبات رساندن قدرت اول بودنش محاصره اقتصادی می کند، نان به گرو می گیرد، شیر خشک و داروی کودکان را گرو کشی می کند.

خانم کلینتون، بیاد دارید خانم مادلین آلبرایت، آنکه امروز شما بر جایگاهشان تکیه زده اید، در جواب خبرنگاری که از او در مورد تحریم اقتصادی عراق، تحریمی که شامل دارو و امکانات پزشکی برای کودکان هم بود، مورد سئوال قرار گرفت چه پاسخ داد؟؟ به شما یاد آوری می کنم،

"لسلی ستال: خانم آلبرایت، ما شنیده ایم که نیم میلیون کودک عراقی بخاطر محاصره اقتصادی مخصوصن داروامکانات پزشکی جان سپرده اند، منظورم این است که این رقم بیشتر از تعداد کودکان جانباخته در" فاجعه" هیروشیما بوده است، و شما هم به این امر واقف هستید، آیا ارزشش را دارد؟". خانم آلبرایت: " فکر می کنم انتخاب خیلی مشکل باشد، اما ما فکر می کنیم که ارزشش را دارد."

ببینید قدر قدرتی کردن و در اوج قدرت بودنتان همواره نشان داده است که جان انسانها برایتان پشیزی ارزش نداد، کودکان را قربانی می کنید، نان از حلقوم کارگر بیرون می کشید، سفره خالی می کنیدو... ،دیکتاتور به قدرت می رسانید، اسلام هار سیاسی راه می اندازید و به جان مردم می اندازید، بمب اتمی می سازید بر سر بی دفاعترین انسانها می ریزید، ابوغریبها برپا می کنید، جامعه شناس، و روانشناس، مهندس و مبتکرو مخترع و.. در خدمت می گیرید تا بقای عمرتان را تضمین کنند. حال که می دانید که عمر دیکتاتوری به مدد آگاهی انسانها و تکنولوژی و اینترنت به سر آمده رفرمیست می شوید، اصلاحات برخ می کشید. اصلاح و رفرم مسکن است، درد را برای چند صباحی تسکین می دهد، مردم آگاهند و رفرم را مقطعی می پذیرند، باید اینگونه باشد، مردم آزاده و پیشرو، کارگر برابری طلب، جوان خواهان آزادی و پیشرفت، زنان آزاده و مدرن،... دیگر به کم راضی نمی شوند، به حق و حقوقشان آگاهند، به زندگی شایسته انسان آگاهند ، استانداردهای زندگی شاد و در خور انسان را میخواهند و دیگر کمترین سازشی در این زمینه نخواهند داشت. آنان که در خیابانها هستند امروز، اگر رفرم را هم بپذیرند، ایمان داشته باشید که مقطعی و کوتاه مدت خواهد بود، مسکن اثر محدود و کوتاه دارد، مردمان بجان آمده جانی دوباره خواهند گرفت، کمر راست می کنند تا بشکنند کمر ظالمان و ستمگران را، تا بزیر کشند بساط ظلمتان را.

قرن بیست و یکم است، قرن پیشرو بودن، قرن ارتباطات و تکنولوژی، قرن همزبانی و همبستگی انسان، قرن همگامی و همراهی انسانیت، قرن انقلابهای سکولار و پیشرو، زمانی برای سوسیالسم، قرن اتحاد جهانی انسانها، قرن نه به کاپیتالیسم، نه به مذهب مداخله گر، نه به نابرابری، قرن فرصتهای برابر، قرن زندگی شایسته انسان.

به امید پیروزی انقلاب مصر و شروع انقلابهای مردمی در اقصا نقاط جهان

زنده باد سوسیالیسم


Labels: