آنهنگام که نیروی انقلاب سرمایه داری را رفرمیست می کند

جهان سرمایه داری سخت به تب و تاب افتاده است، نگرانی شان را نمی توانند پنهان کنند، آنها به کمک رونشناسان چیره دست جامعه و تکنولوژی پیشرفته ای که در اختیار دارند می دانند و آگاهند که غول خفته انقلاب در آستانه قرن بیست و یکم در حال بیدار شدن است، می دانند که بیداری توده ها یعنی مرگ دیکتاتوری و نظامهای پوسیده ضد بشری است. از آگاه شدن و اتحاد طبقه کارگر، بی کاران و گرسنگان سخت به هراس افتاده اند و عملن در تلاشند که جنبشهای برخاسته را حقنه کنند. هیلاری کلینتون وزیر خاجه آمریکا، "روز شنبه در کنفرانس امنيتی مونيخ نسبت به بروز «طوفان تمام عيار» نارضايتی اقتصادی، سرکوب سياسی و اعتراض عمومی در خاورميانه هشدار داد و از رهبران منطقه خواست تا به رغم ريسک کوتاه مدت بی ثباتی، دست به اصلاحات بزنند".

سران غرب و جهان سرمایه داری تا دیروز که خبری از اعتراضات میلیونی مردم در خیابانها نبود، دست در دست دیکتاتورهای منطقه در حال انباشت سرمایه خود و مستحکم کردن هر چه بیشتر پایه های نظامهای ضد انسانی شان بودند و دیکتاتور بودن حکومتهای منطقه، گرسنه بودن میلیونی انسانها، بی خانمانی، فقرو بی کاری و، ... هیچگاه دغدغه شان نبود و نیست، بلکه باید گفت که این مسائل جزء لاینفک در قدرت ماندنشان بوده است. حال چه شده که خانم کلینتون و همپالگی هایشان دایه مهربانتر از مادر گشته اند و اصلاحات و رفرم را برای مردم خواستارند، آنهم بدست دیکتاتور.

خانم کلینتون، بار دیگر روز یکشنبه با اشاره به اوضاع مصر اظهار داشت" گسترش فناوری‌های نوین ارتباطات، شرایط منطقه را بازگشت‌ناپذیر کرده است" و نیز " با اشاره به نگرانی دولت‌های عربی تصریح کرد که پایه‌های این نوع حکومت‌ها در حال فرو ریختن است".

پر واضح است که انقلاب، آنهم غیر رنگی و مردمی اش به نفع جهان سرمایه داری نیست، سرمایه داران ریز و درشت در غرب، وال استریت، پنتاگن، بازاربورس نیویورک و .... میدانند که عصر ارتباطاتت است و انقلابهای مردمی را دیگر براحتی با کشیدن اسلحه بر روی مردم نمی توان به شکست کشاند، خوب واقفند که چشم جهانیان بر روی کوچکترین حرکاتشان باز است و حمایت از دیکتاتور در به خاک و خون کشیدن اعتراضات حق طلبانه مردم برابر است با به چالش کشیده شدن قدرت خودشان توسط افکار عمومی دنیا و به خیابان ریختن آزادیخواهان جهان.

سرمایه داری بخاطر بحرانی که در سالهای اخیر با آن رو در روست در حد و اندازه ای نیست که تن به ریسک دیگری بسپارد، همین است که در هیئت مصلح ظاهر می شود و از دیکتاتوری عرب میخواهد که تن به رفرم و اصلاحات بدهد تا به این ترتیب عمر روبه افولشان را حیاتی دوباره ببخشند. لیمت سرمایه داری برای ریسک کردن بطرف صفر متمایل است ، همین است که دوستی 32 ساله " حسنی مبارک" نادیده گرفته می شود، قول و قرارها برای تداوم دیکتاتوریش و بر مسند قدرت نشستن " جمال مبارک" یک شبه دود می شود و هوا می رود. سرمایه داری رفرمیست و اصلاح طلب نبوده و نیست، این نیروی انقلاب است ، این خشم توده هاست که به زانویش در می آورد و رفرمیستش می کند، مردم نباید به خواسته ش تن در دهند ف رفرم دست به ریشه نمی برد، جابجایی قدرت است و ادامه روندی خواهد بود که تا بحال بوده است. سرمایه داری آنگاه که توانش و قدر قدرتی اش در اوج است هیروشیماها و ناکازاکی ها را در تاریخ سیاه بشریت به ثبت می رساند ویتنام سوخته بر جای می گذارد، طالبان می آفریند، به افغانستان و عراق لشکر کشی می کند که " دیکتاتوری بشکند و دمکراسی" هدیه دهد. برای به ثبات رساندن قدرت اول بودنش محاصره اقتصادی می کند، نان به گرو می گیرد، شیر خشک و داروی کودکان را گرو کشی می کند.

خانم کلینتون، بیاد دارید خانم مادلین آلبرایت، آنکه امروز شما بر جایگاهشان تکیه زده اید، در جواب خبرنگاری که از او در مورد تحریم اقتصادی عراق، تحریمی که شامل دارو و امکانات پزشکی برای کودکان هم بود، مورد سئوال قرار گرفت چه پاسخ داد؟؟ به شما یاد آوری می کنم،

"لسلی ستال: خانم آلبرایت، ما شنیده ایم که نیم میلیون کودک عراقی بخاطر محاصره اقتصادی مخصوصن داروامکانات پزشکی جان سپرده اند، منظورم این است که این رقم بیشتر از تعداد کودکان جانباخته در" فاجعه" هیروشیما بوده است، و شما هم به این امر واقف هستید، آیا ارزشش را دارد؟". خانم آلبرایت: " فکر می کنم انتخاب خیلی مشکل باشد، اما ما فکر می کنیم که ارزشش را دارد."

ببینید قدر قدرتی کردن و در اوج قدرت بودنتان همواره نشان داده است که جان انسانها برایتان پشیزی ارزش نداد، کودکان را قربانی می کنید، نان از حلقوم کارگر بیرون می کشید، سفره خالی می کنیدو... ،دیکتاتور به قدرت می رسانید، اسلام هار سیاسی راه می اندازید و به جان مردم می اندازید، بمب اتمی می سازید بر سر بی دفاعترین انسانها می ریزید، ابوغریبها برپا می کنید، جامعه شناس، و روانشناس، مهندس و مبتکرو مخترع و.. در خدمت می گیرید تا بقای عمرتان را تضمین کنند. حال که می دانید که عمر دیکتاتوری به مدد آگاهی انسانها و تکنولوژی و اینترنت به سر آمده رفرمیست می شوید، اصلاحات برخ می کشید. اصلاح و رفرم مسکن است، درد را برای چند صباحی تسکین می دهد، مردم آگاهند و رفرم را مقطعی می پذیرند، باید اینگونه باشد، مردم آزاده و پیشرو، کارگر برابری طلب، جوان خواهان آزادی و پیشرفت، زنان آزاده و مدرن،... دیگر به کم راضی نمی شوند، به حق و حقوقشان آگاهند، به زندگی شایسته انسان آگاهند ، استانداردهای زندگی شاد و در خور انسان را میخواهند و دیگر کمترین سازشی در این زمینه نخواهند داشت. آنان که در خیابانها هستند امروز، اگر رفرم را هم بپذیرند، ایمان داشته باشید که مقطعی و کوتاه مدت خواهد بود، مسکن اثر محدود و کوتاه دارد، مردمان بجان آمده جانی دوباره خواهند گرفت، کمر راست می کنند تا بشکنند کمر ظالمان و ستمگران را، تا بزیر کشند بساط ظلمتان را.

قرن بیست و یکم است، قرن پیشرو بودن، قرن ارتباطات و تکنولوژی، قرن همزبانی و همبستگی انسان، قرن همگامی و همراهی انسانیت، قرن انقلابهای سکولار و پیشرو، زمانی برای سوسیالسم، قرن اتحاد جهانی انسانها، قرن نه به کاپیتالیسم، نه به مذهب مداخله گر، نه به نابرابری، قرن فرصتهای برابر، قرن زندگی شایسته انسان.

به امید پیروزی انقلاب مصر و شروع انقلابهای مردمی در اقصا نقاط جهان

زنده باد سوسیالیسم


Labels:

پیروزی اولین انقلاب " بی رنگ" و مردمی قرن بیست و یک آیا ممکن است؟

زمانی که مردمی برای سالها تحت ستم هستند و این سالهای تحت ظلم و ستم بودن به مرور تبدیل به ده ها و حتی نسلها می شود، کم کم اینگونه بنظر می آید که خشم بر حق مردم و آرمانهایشان با سدی غیر قابل نفوذ رو در رو شده است، سدی ازجنس ستم و سرکوب برای جلوگیری و در هم شکستن جریاناتی که می تواند مقاومت مردمی و عصیان را رهبری کند، جریاناتی از برای تغییر. و اینجاست که به مرور زمان ، آن سد یک مانع ابدی و غیر قابل نفوذ بنظر می آید، و دیگر جریانی و تحرکی مشاهده نمی شود، و نه خشمی در میان مردمان، اگر خشمی هم هست به ضد خود تبدیل می شود، خشم مردمان علیه خود و در میان خود. و تغییر- تغییر مثبت - غیر ممکن و محال بنظر می آید.

اما یک روز- غیر مترقبه و ناگهانی- سد می شکند و سیلی براه می افتد، سیلی که دیروز محال بنظر می آمد و امروز غیر قابل مهار. تاریخ همواره گواه زنده ای بر این دست طغیانها و سیلهای سهمگینِ بنیاد برا ندازِ انسانی بوده است، و آیندگان هم خواهند بود، سلیلآبهایی که گاهن نمی توان فهمید از کجا آمده است، اما آمده است و آنجاست که مردم از خود می پرسند به چه ستمها و درد هایی خو کرده بودند و به ناگاه صدو هشتاد درجه می چرخند و مقاومتی بی نظیر در برابر آنچه که به آن خو کرده اند از خود بروز می دهند.

" محمد البو عزیزی" در تونس خود را به آتش می کشد و ترک سهمگینی برپیکر سد بزرگ دیکتاتوری نه تنها در تونس، بلکه در کل منطقه ایجاد می کند. " بن علی" از کشور می گریزد، "مبارک و فرزندش " از قدرت استعفا و کناره گیری می کنند، در اردن نخست وزیرکابینه اش را عوض می شود ، یمنیان به خیابان می ریزند و اما مردمان بخصوص زنان، در جده - سرزمین خدای مسلمون و مسلمات- بیرون می آیند.

حال سئوالاتی مطرح می شوند، این امواج و جریانات با تمامِ گوناگونی و پیچیدگی فوق العاده ی خود آیا می توانند راهی برای برون رفت از زیر سلطه و قدرت دیکتاتورهای وقت شوند؟ یا اینکه میدان نبرد به نفع نظام دیکتاتوری می چرخد و " سد" محکمتری ساخته می شود؟؟

مصر کشوری با جمعیتی بسیار جوان می باشد، متوسط عمر در مصر 24 سال می باشد و نزدیک به یک سوم جمعیت جوانش زیر 15 سال می باشند، طبق گزارش بانک جهانی بیشترین آمارِ بیکاری در میان فارغ التحصیلان کالج می باشد. نرخ فقر در مصر 23.4 درصد در سال 2010 می باشد که نسبت به سال 2009 افزایش 3.4 درصدی نشان می دهد. درصد بالای بی کاری، آینده تاریک و نامطمئن برای جمعیت جوان، فقر ، بی خانمانی، نبود آزادی بیان و مطبوعات، نبود اتحادیه های کارگری فعال برای مقابله با تعرض دولت و حکومت در حق و حقوق کارگران، 6-2 برابرشدن قیمت مایحتاج روزانه - گوجه فرنگی، نان ، گوشت و لبنیات ...- جمعیت 8 میلیونی زاغه نشین مصرو... همه و همه نشان دهنده آمادگی برای انفجار بود و جرقه یی بنام " تونس" کافی بود تا انفجار صورت گیرد و جهانیان شاهد این انفجار بودند.

حال " مبارک" از قدرت کناره گیری کرده است و قرار است که زندگی بروال عادی خود برگردد و مردم خیابانها و " میدان تحریر" را رها کرده و به خانه هایشان برگردند. آیا جابجایی قدرت خواست واقعی آن مردم بجان آمده بود، آمده بودند که شبانه روز در خیابان و میدان بمانند، جان بدهند،کشته شوند، توهین و تحقیر عایدشان شود که قدرت از دست " حسنی مبارک " گرفته شود و به " عمر سلیمان" تفویض گردد. پس تکلیف بی کاری، گرانی، فقر، گرسنگی، بی خانمانی، آزادی بیان و مطبوعات و اینترنت، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی تحزب- تشکل و اتحادیه های کارگری، قانون ضد کارگری " 100" ، قانون اعدام و شکنجه و زندان، حق زنان و کودکان و... چه می شود. این همه خون دادن و تلاش شبانه روزی انسانهای آزاده و سازش ناپذیر در " یک جابجایی از بالا" خاتمه می یابد؟؟ تا اینجا در " انقلاب مصر" حتی تغییر سیاسی هم صورت نگرفته است، تغییر در زیر ساختهای اقتصادی و تحول اجتماعی که دیگر بماند. آیا انقلاب مصریان در این مقطع به مدد آمریکا و نظام سرمایه داری غرب با دعوت مردم به بازی رفراندم / انتخابات، بازی همیشگی و دهان پر کن دمکراسی سرمایه داران، در نطفه خفه می شود؟ آیا مردم مصر با روبرو شدن در برابر دو گزینه ی مورد حمایت غرب، محمد البرادعی و عمر سلیمان ، مجبور به انتخاب بین بد و بدتر می شوند؟ گزینه سومی آیا در صحنه خواهد بود؟ آیا مردم مصر به بازی حقیر رفراندم و انتخابات ِ نمایشی با دو گزینه فوق تن خواهند داد و بیرق شکست خود را با دست خود بالا برده و به جهانیان نشان خواهند داد؟

اینجاست که ضرورت یک حرکت انقلابی و مؤثر سوسیالیستی از طرف طبقه کارگر خود را نشان می دهد. در یک همچین برهه ای از تاریخ، کمونیستها و کارگران انقلابی باید تلاش گسترده و آگاه گرانه خود را با سازماندهی توده های حاضر و بیدار در صحنه و برنامه های هدفمند و روبه جلو رهبری توده ها را در دست بگیرند. آنها باید در اتحاد کامل با توده ها در مقاومتشان در برابر دیکتاتوری قرار گیردند و با افشا گری به موقع و نشان دادن نیروها و منابعی که حامی نظام هستند و همچنان سعی و تلاش در ابقاء نظام دارند، اعتماد توده های مردم را بخود جلب نمایند، اتحادیه های کارگری باید شکل گیرند وبا فراخوان دادن برای اعتصابات سراسری نبض اقتصاد کشور را در کنترل خویش و به نفع توده ها بدست گیرند. پرولتاریای توانای مصر می تواند و باید با کمک پرولتاریای جهانی " انقلاب مصر" را بثمر برساند. بقول لنین " هیچ میزان از آزادی های سیاسی نمی تواند موجبات رضایت خاطر توده های گرسنه را تأمین نماید". کارگران پیشرو باید از قهر انقلابی و سازش ناپذیر توده های فقر زده و بجان آمده در جهت پیشروی انقلاب بیشترین استفاده را ببرند. در این مقطع که دولت و حکومت مصر – بدون حسنی مبارک- هم در حال تلو تلو خوردن است ، کارگران باید هرچه سریعتربا تشکیل طبقه خود و با کمک مردمِ در خیابان ضربه نهایی خود را بر پیکر لرزان حکومت زده و قدرت سیاسی دیکتاتوری را ساقط نمایند، چرا که در غیر اینصورت همانطور که لنین " تآخیر در انداختن حکومت عین مرگ برای انقلاب است".

در یک کلام، کارگران پیشرو و انقلابی مصر باید خود را سازمان دهی کنند و از این فرصت طلایی به نفع طبقه خود برای بثمر رساندن انقلاب بهره گیرند و کارگران جهان هم باید در این پروسه همراه و همگام توده معترض مصر و طبقه کارگر مصر در این پیروزی سهیم باشند.

به امید پیروزی اولین انقلاب " بی رنگ" و مردمی قرن بیست و یکم

زنده باد آزادی و برابری

زنده باد سوسیالزم

Labels:

خاطرات کودکی یا کیفر خواست


فرزاد جان بار دیگربه شهرمان بازگشته بودم، شهری که در آن کودکی مان را به یغما برده بودند. نبودی "چال خراتها" را دور زدم، دنبال ستاره خرات می گشتم تا از او بخواهم بی باک و نترس اسمت را فریاد بزند، ستاره که یادت هست، اون دورانهایی که هنوزآوردن اسمت جرم نبود و ستاره هم شهره شهر بود از بی باکی، اون دورانها یی که در دل کودکی مان بذر ترس می کاشتند ولی از این غافل شده بودند که زمینش را به کل لم یزرع کرده اند و جوانه ترسی نخواهد رویید.

رفته بودم "کامه ران کونه". اونجا دنبال رد پاهات می گشتم، شک نداشتم که در و دیوارکاهگلی اش بوی تو را خواهد داد، انجایی که بچه های کوچه هایش پا برهنه مشق زندگی می کنند.

باورت نمیشه بگم کجا رفته بودم، شهرک نزدیک "بیار" که حالا بهش می گن "شهرک امام". یادته جایی که "جمیل آرپی جی" رو اعدام کردن، جایی که جسد "ایبه سور" رو گذاشتن پشت وانت و دور شهر چرخاندن تا.. و ما با چشمان کودکانه مان تمام لحظه لحظه ها را ثبت می کردیم بی آنکه بدانیم چرا اینچنین مغول وار به دنیای کودکی مان تاخته اند. هنوز از صدای زوزه سگها در صبح زود روزهای بهاری بالا می آورم بعد از آنکه مردم تکه های جسد اعدامی ها رو در دهان سگهای گرسنه اطراف شهرک دیده بودن.

هنوز مسیر پاسگاه تا میدان سپاه را در ذهنم می دوم بعد از آن روز تلخ تلخ تلخ، یادته روزی که پدر بچه های سیاسی و پیشمرگه رو جمع کرده بودند و با طناب به هم بسته بودنشان و دور شهر چه تحقیر آمیز می چرخاندن، آن روز با پاهای کودکانه ام تمام مسیر حرکت پدران دست و پا بسته مان به طناب جهالت صاحبان قدرت و زور را، دویدم.

رفتم غزاله خانوم رو ببینم گفتن مرده ، مادر برهان، که شب عروسی اش دستگیر شد و اعدامش کردن یادت هست که، نمی دانم روزی که جسدش رو تحویل خانواده اش دادند یادت هست، می توانم هنوز با بستن چشمام پتویی رو که دور جنازه پیچیده شده بود را ببینم و فریاد خواهر کوچکترش و تقلایش برای بوسیدن یا مکیدن خون برادرش از پتوی آغشته به خونش را از لای خاطرات کودکی ام ببینم. بعدش رفتم " گل چرمه" قبر برهان همچنان اثری از اسم و نشانی نداشت، اثری از تکه سنگهایی که روش نوشته شده بود " دایه گیان بگری له سر خاکم ......... زور بگری دایه گیان فرمیسکی خونینم ...." و نیروهای امنیتی کنده بودنش دیگه نبود. ولی با گذشت این همه سال هم می شد قبر بی نشانش را به راحتی پیدا کرد.

سر چهار راه ایستاده بودم، می دانی کجا منظورمه، درسته ، روبروی بانک ملی، اونجا که میتینگ شهر برگذار می شد. اونجا که زیر باران می خواندیم " هاوار ای هاوار دردی ..... تیر هر وک بارانه و شهید گلا ریزانه..". کنار سبزی فروشی ها، اونجا که جنازه دو نفر جوان بلند بالای "مآراب" کنار هم افتاده بودن. صدای نفیر گلوله بود و ترس مرگ. از اون روز تا سالها قادر به پوشیدن کفش سفید کتانی نبودم، کفشهای سفید کتانی ام اون روز مزین به قطره های خونی شد که تا همیشه اثراتش بر ذهنم ماند.

خسته ام از یادآوری حضور در روزهای اعدام و دم در زندان ، دویدن بی اختیارمادر اعدامی ها، علیرضا، عاطفه خزایی، بهروز باجلانی، ویکتوریا دولتشاهی،.... بدنبال شنیدن خبر ناگهانی اعدام عزیزانشان، خود را به در و دیوار کوبیدن و بهت بقیه خانواده ها با احساس شرم و دلخوشی درونی که عزیزشان هنوز زنده است و این آنها نیستند که خود را بر روی زمین می کشند.

آخ حافظه ی کودکانه ام چه دردها که با خودت همه جا می کشی. براستی اینها خاطرات تو، من و امثال ما هستن یا کیفر خواستمان به آنهمه ویرانگری، چه کسی می تواند لرزش دل و دست کودکانه امان را در موقع باز و بسته کردن نارنجک دستی برای اولین بار درک کند؟ چه کسی می تواند بفهمد که کشیدن گلنگدن اسلحه در سن هشت، نه سالگی در کلاس آموزش نظامی یعنی تیر خلاص به تپش قلب دنیای کودکانه مان؟

فرزاد، نمی دانم اون برادران دو قلو رو به یاد داری، هیوا معلم ما بود. غروب دلگیری که رفت و دانش آموزانش را در انتظار ابدی گذاشت. شاگردان این دیار عادت دارند که در حسرت دیدار معلمشان چشم به در بدوزند. ولی اینبار تشنگی شان را باید گواراترین آب کانی های دیارمون جوابگو باشد.



در قاموس من "فرزاد" واژه یست که معنایش نه در یک کلمه، جمله، پاراگراف،یا ..... بلکه خود کتابی ست مملو از درد و امید، خواستن، مبارزه، تسلیم نشدن، عشق، پویایی، رفتن، مهربانی و ... فرزاد یعنی زندگی، واژه ای به بلندای تاریخ وارستگی انسان

این نوشته با فرزاد حرف می زند و فکر نکنم که توضیحات بیشتری لازم داشته باشه.

Labels: ,

بوی موی سوخته آيد همی...
توهين، تحقير، و تعرض به کرامت انسان تا چه حد؟!

اينان به راستی بر خاسته از کدام دوره مدفون شده تاريخ هستند که اينچنين به حريم انسانيت می تازند و مستانه قهقهه بيمار گونه اشان را سر می دهند؟!!


Labels: ,

گرامی باد يكصدمين سالگرد 8 مارس ، روز جهانی زن.

آرام آرام مردن را آغاز می کنی
اگر به نواهای زندگی گوش فرا ندهی
اگر برده ­ی عادت خود شوی
اگر همیشه از یک راه مکرر بروی
آرام آرام مردن را آغاز کرده ­ای
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگ­های متفاوت به تن نکنی
اگر برای مطمئن، در نامطمئن خطر نکنی
امروز زندگی را آغاز کن
امروز خطر کن
امروز کاری بکن
نگذار به آرامی بمیری....

پابلو نرودا





Labels: ,

بدرودهای تلخ

این روند بدرودهای تلخ تا کی می خواهد ادامه داشته باشد؟ از دیروز صمد و خداحافظ دهاتی ها، تا امروز فرزاد و خداحافظ بچه ها...

انتشار از فعالان حقوق بشر در ایران

فرزاد کمانگر - زندان رجايي شهر کرج


بچه ها سلام،

دلم براي همه شما تنگ شده ، اينجا شب و روز با خيال و خاطرات شيرينتان شعر زندگي ميسرايم ، هر روز به جاي شما به خورشيد روزبخير ميگويم ، از لاي اين ديوارهاي بلند با شما بيدار ميشوم ، با شما ميخندم و با شما ميخوابم . گاهي « چيزي شبيه دلتنگي » همه وجودم را ميگيرد .

کاش ميشد مانند گذشته خسته از بازديد که آن را گردش علمي ميناميديم ، و خسته از همه هياهوها ، گرد و غبار خستگيهايمان را همراه زلالي چشمه روستا به دست فراموشي ميسپرديم ، کاش ميشد مثل گذشته گوشمان را به «صداي پاي آب » و تنمان را به نوازش گل و گياه ميسپرديم و همراه با سمفوني زيباي طبيعت کلاس درسمان را تشکيل ميداديم و کتاب رياضي را با همه مجهولات زير سنگي ميگذاشتيم چون وقتي بابا ناني براي تقديم کردن در سفره ندارد چه فرقي ميکند ، پي سه مميز چهارده باشيد با صد مميز چهارده ، درس علوم را با همه تغييرات شيميايي و فيزيکي دنيا به کناري ميگذاشتيم و به اميد تغييري از جنس «عشق و معجزه» لکه هاي ابر را در آسمان همراه با نسيم بدرقه ميکرديم و منتظر تغييري ميمانيدم که کورش همان همکلاسي پرشورتان را از سر کلاس راهي کارگري نکند و در نوجواني از بلنداي ساختمان به دنبال نان براي هميشه سقوط ننمايد و ترکمان نکند ، منتظر تغييري که براي عيد نوروز يک جفت کفش نو و يک دست لباس خوب و يک سفره پر از نقل و شيريني براي همه به همراه داشته باشد .

کاش ميشد دوباره و دزدکي دور از چشمان ناظم اخموي مدرسه الفباي کرديمان را دوره ميکرديم و براي هم با زبان مادري شعر مي سروديم و آواز ميخوانديم و بعد دست در دست هم ميرقصيديم و ميرقصيديم و ميرقصيديم .

کاش ميشد باز در بين پسران کلاس اولي همان دروازه بان ميشدم و شما در روياي رونالدو شدن به آقا معلمتان گل ميزديد و همديگر را در آغوش ميکشيديد ، اما افسوس نميدانيد که در سرزمين ما روياها و آرزوها قبل از قاب عکسمان غبار فراموشي به خود ميگيرد ، کاش ميشد باز پاي ثابت حلقه عمو زنجيرباف دختران کلاس اول ميشدم ، همان دختراني که ميدانم سالها بعد در گوشه دفتر خاطراتتان دزدکي مينويسيد کاش دختر به دنيا نميامديد.

ميدانم بزرگ شده ايد ، شوهر ميکنيد ولي براي من همان فرشتگان پاک و بي آلايشي هستيد که هنوز « جاي بوسه اهورا مزدا» بين چشمان زيبايتان ديده ميشود ،راستي چه کسي ميداند اگر شما فرشتگان زاده رنج و فقر نبوديد ، کاغذ به دست براي کمپين زنان امضاء جمع نميکرديد و يا اگر در اين گوشه از « خاک فراموش شده خدا » به دنيا نمي آمديد ، مجبور نبوديد در سن سيزده سالگي با چشماني پر از اشک و حسرت « زير تور سفيد زن شدن » براي آخرين بار با مدرسه وداع کنيد و « قصه تلخ جنس دوم بودن » را با تمام وجود تجربه کنيد . دختران سرزمين اهورا ، فردا که در دامن طبيعت خواستيد براي فرزندانتان پونه بچينيد يا برايشان از بنفشه تاجي از گل بسازيد حتماً از تمام پاکي ها و شادي هاي دوران کودکيتان ياد کنيد .

پسران طبيعت آفتاب ميدانم ديگر نميتوانيد با همکلاسيهايتان بنشينيد ، بخوانيد و بخنديد چون بعد از « مصيبت مرد شدن » تازه « غم نان » گريبان شما را گرفته ، اما يادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به ليلاهايتان ، به روياهايتان پشت نکنيد ، به فرزندانتان ياد بدهيد براي سرزمينشان براي امروز و فرداها فرزندي از جنس « شعر و باران » باشند به دست باد و آفتاب ميسپارمتان تا فردايي نه چندان دور درس عشق و صداقت را براي سرزمينمان مترنم شويد .

رفيق ، همبازي و معلم دوران کودکيتان
فرزاد کمانگر - زندان رجايي شهر کرج


-----------------------------------------------------------


از سایت انتگراسیون ایرانیان ساکن آلمان

نامه شعر گونه یک زن معلم کرد به همکار منتظر اعدامش فرزاد کمانگر
معلم، رفیق و همبازی بچه های مدرسه

بعد از آنکه چند روز قبل در نهم اسفند فرزاد کمانگر معلم جوان کرد، دوست و رفیق و همبازی بچه ها و فعال حقوق بشری نامه ای خطاب به دانش آموزانش فرستاد و درحالی که او به "جرم" ! عشق به بچه ها و پایبندی به شرافت انسانی اش به عنوان یک معلم در آگاه کردن دانش آموزانش در انتظار اعدام بسر میبرد، از گوشه ای دیگری از این "تلخ سرزمین" به زنجیر کشیده شده، یار دردمند و همکار دیگری از او فریادی از دل برآورده تا دهان به دهان به گوش و قلب " فرزاد" رسانده شود.

به امید آنکه فرزاد زنده بماند، صدای بفنشه از مهاباد را از گوشه ای دیگر از این کره خاکی پژواک میدهیم تا در آسمان گلگون شده سرزمین "خورشید خانوم" روزنه ای به سوی قلب تپنده فرزاد و بچه هایش باز کند!

صدای اعتراض خود را برای آزادی فرزاد کمانگر به هر طریق که میتوانید بلندتر کنید!

***

* بنفشه م. از مهاباد- 12 اسفند 1386 برابر با 2 مارس 2008

آقا معلم در بند !
منهم اگر "شرعا " و "عرفا " گناه نباشد
خانم معلمی از صنف توام
و با اندیشه هایی از جنس اندیشه های تو
اما نه ! شک دارم که به آن پاکی و زلالی باشم .
و شک دارم که شاگردانم به خوبی
شاگردان معلم در بندی باشند
که به قیمت جان درسشان داده است
معلمی که در چار دیوارهای بلند
زندان رجایی شهر برای "کوروش"
آن قربانی فقر میگرید و
دلش برای گل خوردن از پسرکان خود
تنگ شده
و چقدر رویای پسرکانش را
هر چند به "نومیدی" دوست می دارد.
و اندیشه های پاکش نمی گذارند
به رویا ها و لیلا ها پشت کند.

بگذار من هم با ذغال
نه ! نه! با ذغال ! نه
با روژ لب شکسته
در جیب روپوش سیاه مریم
از ترس آن ناظم اخمو که خوب
می شناسیمش
درس" کوکب خانم" را
خط قرمزی بکشم تا
بگویم" عمه قزی" شدن
دیگر رسم نیست

من هم دلم تنگ است
من هم خسته از منطق تفریق ها و تبعیض ها
درس ریاضیات را زیر آن سنگ می گذارم
و در شیمی دنبال ماده ای هستم تا
نگذارد دخترکان آفتاب در ایفای نقش
"جنس دومی" خویش ٬ جوان نشده
پیر شوند.

آیا ممکن است؟!!!!

وای که اینجا میان کودکی و نه سالگی
چه فاصله ی حقیریست!!!!!
میان بی گناهی و گناهکار شدن
در این" تلخ سرزمین"
چه فاصله ی حقیریست!!!
و میان زندگی نکرده ای به مرگ محکوم شده
چه زمان 7 دقیقه ای حقیریست!!!

و آن که از عشق می گوید
و به انتظار معجزه ای
در یافتن یک جفت کفش نو و
سفره ای از نقل و شیرینیست
و می خواهد به جای مادر "دایه " بگوید و بنویسد
چه جنایتکار بزرگیست که جز
به مرگ " محکوم" نمی شود !!!!
وای که در این "سیاه زمین " ٬
"امنیت ملی" چه ارتفاع حقیری دارد!
که همه چیز به خطر میاندازدش!
همه چیز
همه چیز
کارگر نالان از فقرش
زن محروم از "حق بدنش"
چه زود حق شلاق می گیرند!

و رقصند ه های راضی به سیمفونی طبیعت
دست و پای بریده خود را
به جای" نفت بر سر سفره شان " کادو می گیرند!!
وای که چه خوب گفتی
میان دوست داشتن
لیلاها و رویا ها
و مصیبت مرد گشتن
میان خند ه های کودکی
و گریستن از غم نان
چه فاصله حقیری ست!!!

وای که درسم چه عقب است !
هنوز به شاگردانم نگفته ام
از درس چند تا چند زندگی امتحان است
هنوز به آنها نگفته ام مصیبت جنس دوم بودن
در سرزمین اهورا مزدا
مصیبتی به
چند سکه اسیر شدن است!!
و تاج بنفشه بر سر نهادن تا کجا در هزار توی
گم شدن است !

وای که درسم چه عقب است !
هنوز دخترکانم نمی دانند
قامت زیبایشان" شرم آور"است!
گیسوان زیبایشان در معرض دید
خورشید خانوم هم
"حرام " است !
و آرزوی پوشیدن شنل قرمز رنگ و
گل زرد بر سر نهادن
اقدام علیه " امنیت ملی " است!
هنوز به فرشتگان خود نگفته ام
کشتگاهی خواهند شد
برای هر بذر نا مطلوبی!
و به چند سکه و اندی
تازیانه خوردن را خواهند آموخت!

درسم از" ترسم" عقب است !
ترسم از آن روزی است که اگر دخترانم
درسشان را دوست نداشتند
به جای نوشتن " کاش دختر به دنیا نمی آمدیم"
بنویسند
کاش زاده نمی شدیم.

Labels:

کاريکاتورهای بحث برانگيز دانمارکی، حال در آلمان
بحث در مورد آزادی بیان و آزاداندیشی بحث جدیدی نیست. تعرض به بیان آزاد و به سلاخی کشاندن آزاد اندیشان در ایران قبل و بعد از انقلاب هم موضوع جدیدی نیست. سازش، کوتاه آمدن، عقب نشينی ،سکوت و تعرض به آزادی بيان به عنوان پاسخ تقريبا" هميشگی دولتمردان کشورهای غربی به اصطلاح متمدن در جواب فتاوای صادره از طرف برخاستگان ازگورستان تاريخ هم تازگی ندارد. امروز مطلب جالبی از سایت "واحد مرکزی خبر" جمهوری اسلامی خوندم ، که بسی تامل برانگيز بود. آلمانی که بلافاصله بعد از انقلاب تسليم محض جمهوری اسلامی می شود، و پخش برنامه طنز ۱۳ دقيقه ای "روودی کارول" در مورد خمينی را ممنوع می کند و دولت هلند هم به کمکش می آمده و مجوز پخش برنامه را در هلند لغو می کند. حالا چه شده که دولتمردانش از همه روزنامه های اروپایی درخواست انتشلر کاريکاتورهای دانمارکی را دارند. باید با نگاهی تیزتر به قضیه پرداخت.

متن خبر:

"فگانگ شوبله، وزير کشور آلمان امروز در گفتگو با مجله آلمانی دي سايت گفت اکنون همه روزنامه هاي اروپايي بايد اين کاريکاتورها را با اين توضيح منتشر کنند: ما انتشار آنها (کاريکاتورها) را رقت انگيز مي دانيم اما منطقي هم نيست که در واکنش به اعمال آزادي بیان و مطبوعات به خشونت متوسل شد."

گفتني است هفده روزنامه دانمارکي در اواسط ماه فوريه در دفاع از آزادی بیان، اين کاريکاتور ها منتشر کردند. اين اقدام براي همبستگي با طراح آن که هدف يک عمليات تروریستی نافرجام قرار گرفته بود، منتشر شد . وزير کشور آلمان از اين تصميم روزنامه هاي دانمارک قدرداني کرد و گفت اين اقدام نشان داد که آنها اجازه نمي دهند دچار دو دستگي شوند.


برای اطلاعات بیشتر در مورد ماجرای 'روودی کارول' هم ويديو زير را نگاه کنيد البته از اونجایی که زمانش طولانی می تونید از دقیقه۲۰ به بعد رو ببينيد:

Labels:

تاريخ انقضاء
تاريخ انقضاء يعنی چه و چطور می توان اين تاريخ را تعيین کرد؟ چرا بعضی محصولات تاريخ انقضاء دارند و بعضی ديگر تاريخ مصرف نا محدود دارند؟ اينها سئولاتی هستند که چند ساعتی مي شه که ذهنم رو مشغول کردن.

طبق فرهنگ لغات تاريخ انقضاء تاريخی است که بر روی محصولات غذايی يا دارويی بسته بندی شده ثبت شده است و نشان می دهد که محصول مورد نظر تا زمان تعيين شده قابل استفاده است و نه بيشتر. همچنین تاریخ انقضاء می تواند نشان دهنده اعتبار، یا معتبر بودن تا زمان مشخصی باشد، مثلا" تاریخ انقضاء برای یک کارت اعتباری، یا گذرنامه و ....

تصور کنید برای نهارتان می خواهید یک کنسرو از فروشگاه مواد غذایی تهیه کنید، مسلما" همونطور که خیلی از ماها عادت داریم که حتما" تاریخ انقضاء رو چک کنیم، شما هم این کار رو می کنید و اگر نسبت به ارزش غذایی مواد خوارکی مورد مصرفتان حساس باشید حتما" نظری به جدول ارزش غذایی هم خواهید انداخت. حالا فقط برای چند لحظه تصور کنید که کنسروی که در دست شماست اولا" تاریخ انقضاء روی اون ثبت نشده، ثانیا" در نظر بگیرید که در موقع تهیه این محصول به علت عدم رعایت نکات بهداشتی و استانداردهای مورد نیاز برای تولید سالم مواد غذایی، کنسرو مورد نظر آلوده به باکتری بوتولینیم شده باشد. همونطور که می دانید این باکتری یکی از خطرناکترین انواع باکتريهاست که باعث مسموميت شديد فرد مصرف کننده می شود، مواد غذايی آلوده به اين باکتری بسيار مهلک و کشنده است. اين باکتری به شدت توليد مثل می کند و در فضای بدون اکسيژن به حيات خود ادامه می دهد.

اين باکتری با حمله به سيستم عصبی فرد مصرف کننده، باعث افتادگی پلک چشم، ضعف عمومي، سر گيجه، خشکی دهان و گلو، تاری ديد، بی نظمی ضربان قلب، مشکل در صحبت کردن و عمل بلع، مشکلات خيلی حاد تنفسي، فلج کامل و در نهايت در صورت عدم رسیدگی و درمان بموقع، باعث مرگ می شود. خب حالا با اين اوصاف چکار می کنيد؟ کنسرو مورد نظر را سر جايش می گذاريد؟ به سراغ فروشنده می رويد که اين محصول را جمع کند و باعث مسموميت مصرف کنندگان نشود؟ يا اينکه به سراغ مراجع بالاتر می رويد(مثلا" سازمان کنترل تهیه و توزیع موادغذایی ) ؟ و یا اينکه اگر فروشنده از جمع کردن محصولات مورد نظر خودداری کرد و هيچ مرجع معتبری برای مراجعه و بررسی وجود نداشت خود دست به کار شده و به مردم هشدار می دهيد و مردم را آگاه می کنيد؟؟

و اما اصل مطلب، تاريخ انقضاء....

حدود ۳۰ سال پيش در کشوری به اسم ايران.مردم از يک محصول بدون تاريخ انقضاء که توسط کمپانی جنايتکار و قلدر آندوره به نام" يو کی-" به آنها تحميل شده بود به شدت منزجر شده و به خيابانها ريختند تا اون محصول فاسد و مسموم را به زباله دان تاريخ بندازند. آنها فرياد می زدند" شاه باید برود" "آزادی ، برابری، عدالت اجتمایی". ديگر حاضر نبودند به خانه هايشان بر گردند، خيابانها مرکز فرماندهی شان شده بود، و جايی برای تعيين تکليف آينده شان. بيرون آمده بودند و خيابانها را با تمام توان به تسخیر خود در آورده بودند، هیچ چیزی جلو دارشان نبود. مصمم و پر قدرت طومار زندگی محصول خلف "يو کی" را بر چيدند. آنجا بود که کمپانی های بزرگ دنيا "یو کی، یو اس ای، و اروپا"در يافتند که منافعشان حسابی به خطر افتاده است و بايد هر چه سريعتر چاره ای بياندشند. می دانستند که توليد قبلی شان ديگر قادر نخواهد بود که همچنان به مسموم، فلج کردن و کشتن مردم ادامه بدهد و مصرف کنندگان اجباری شان ديگر تحت هيچ شرايطی حاضر به پذيرش دوباره اش نيستند. بنابراين بيش از اين درنگ را جايز ندانستند و به کارخانه توليد مواد مسموم و کشنده خود"سیا" رفتند، سالن توليد، بخش خاور ميانه، واحد ايران. و شروع به راه اندازی تجهيزات فوق پيشرفته خود، رايزنی با کارشناسان و روانشناسان اجتمايي، اقتصاد دانان، سياستمداران، بازار يابان، نان به نرخ روز خوران، و فرصت طلبان نمودند. اينها با همه دستگاه عريض و طویلشان در یافتند که نیاز به یک کشف عظیم دارند از نوعی که بشریت برای سالهای متمادی به چشم ندیده بود. دستگاه گنج یابشان را به راه انداختند و راهی خاورمیانه شدند. بیپ، بیپ، دستگاهشان در عراق، شهر نجف به بیپ زدنهایش به نهایت فرکانس بالا و طول موج خودش رسید. کشف جديد، يه چيزی از جنس مفرغ يا هر چيز ديگري، اما با روکش طلا بيرون کشيدند، بله آنها يک موجود قرون وسطايی را از شهر نجف بيرون کشيدند، بزک دوزکش کردند، به پاریس شهر عشاق بردندش، آنگاه به کمک بوق ها و بلند گوهای تبلیغاتیشان - بی بی سی، و صدای امریکا- به مدح و ثنایش پرداختند، ملقب به مرد خدا، مبارز نستوه، خستگی ناپذیر،و مردمی اش نمودند. آنگاه تلسکوپ هایشان را بر داشتند و شروع به رؤیت حضرت اجل اینبار نه در گورستان که در ماه نمودند. کمپانی های مشترک المنافع دستپاچه برای حفظ منافعشان در خاور ميانه و مشخصا" در ايران، اين منطقه ژئوفيزيک، خوابيده بر سفره های نفت و گاز، و ديگر منابع طبيعي، و برای ايجاد کمربندی ایمن جهت جلو گيری از نفوذ و پيشی گرفتن رقيب بی پدرشان" شوروی" محصول جديدشان را به نام "جمهوری اسلامی " در مدت زمانی بسيار کوتاه با شعار مردم فریب " ضد امپریالیسم و مرگ بر آمریکایش" به مردم تشنه آزادی و برابري، ايران تحميل کردند. کشورهای مشترک المنافع آوار محصول جديد خود را که آغشته به باکتری کشنده و مهلک بوتولينيم بود"باکتری که فقط یک بیلینیوم گرم از اون با سرعت بالایی مصرف کننده را از پا در می آورد" را بدون تاريخ انقضاء بر سر مردم ايران خراب کردند. آمدند ۱۵۰۰۰۰ نفر از شریفترین و عزیزترین فرزندان این آب و خاک را اعدام کردند. بیشتر از نیم میلیون را به بهانه واهی "دفاع مقدس" و صرفا" برای تثبیت و حفظ بقاء کثیف، مسموم و مهلک خود، از دم توپ و تفنگ و موشک از خود جنایتکارتر "صدام" گذراندند و به کشتن دادند، و دست آوردش گورستانهای آباد، جوانان بی دست و پا، نابینا و درمانده را به مادران، همسران و کودکان معصوممان هدیه کردند، ننگشان باد.
تقریبا" ۳۰ سال از به قدرت رسیدنشان گذشته است . اسلام سیاسی توانست زيرپر و بال غرب و بر اساس توافق مشترک المنافعان غربى جلوى به چپ چرخيدن ايران و پيروزى سوسیالیزم در انقلاب ٥٧ را بگيرند. تولیدی جدید غرب درست از روى سیاحه محصول قبلی شان شاه و ساواک دستگیر کردند، به بند کشیدند و به جوخه های اعدام سپردند. همه شعارهاى آزادی خواهانه و عدالت طلبانه مردم را سر پیچی از اوامر پروردگار جبار بر شمردند و انقلاب و انقلاب کنندگان را به خاک و خون کشیدند. تولیدی جدید غرب کاملا" به موقع به داد منافع به خطر افتاده شان رسید و در واقع به نوعی محصول منقضی شده گذشته را احیا کرد و هار تر و جنایتکار تر به قتل عام مردم پرداخت.
این قاتلان ضد بشریت می روند تا ایران را به فلج کامل بکشانند چرا که این تنها راه بقاء و دوام آنهاست. هر روز گروهی از جوانان مارا به عناوین مختلف به (تا دیروز به اسم سیاسی، ملحد و تجزیه طلب) و امروز (به اسم اراذل و اوباش و قاچاچی) به جوخه های اعدام و یا دارهای مرگ آفرینشان می سپارند تا به طول عمر ننگینشان بیافزایند.

ولی بار دیگر مردم ما به پاخواسته اند، آگاهتر از بار پیش. این وضع دیگر قابل ادامه نیست، و این بار کسانی به میدان آمده اند و می روند که خیابانها را به زیر گامهای خود بکشند و تکلیف بساط ضد انسانی شان را برای همیشه روشن کنند، که بیشترشان زیر فشار و اختناق خود این رژیم چشم گشوده اند. این عزیزان می روند که طومارزندگی این رژیم قرون وسطایی فاسد را برای همیشه ببندند و به جایی که شایسته شان است بسپارند. به پا خواسته اند تا زیر و رو کنند، واژگون کنند، و بر آن ویرانه ها دنیایی نو بسازند.

این محصول نباید تولید می شد. این محصول حتا تولید کنندگان جنایتکارش را به ستوه آورده است، غرب بار دیگر به تکاپو افتاده است، تا هر چه زودتر فرزند نا خلفش را تشیع کند. ولی به چه قیمتی؟ نه دیگر اینبار این مردم ما نیست که هزینه بدهد تا از خارج برایش تعیین تکلیف کنند، نه به هیچ وجه.

عزیزان آزادیخواه و برابری طلب، کارگران بی دستمزد، اردوی عظیم بی کاران، زنانی که نه حاضر به تو سری خوردن هستید و نه پذیرای روسری شان، پرستاران، معلمان، دانشجویان، دانش آموزان، پزشکان، کشاورزان، کارگران نفت- رهبران همیشه سر سخت.بیآیید تا مهر تاریخ انقضاء را خود بر رژیم سفاک، خون ریز و ضد بشری بکوبیم. بپا خیزید تا اینبار خود تولید کننده باشیم، دست در دست هم، دوشادوش هم بدون کمک و دخالت هیچ نیروی خارجی. سوسیالیزم جوابگوی خواسته های انسانی مان است. بپا خیزیم و با پرچم سوسیالیزم شادی، رفاه، آسایش، برابری، و آزادی را به همدیگر هدیه کنیم و به جهانیان ثابت کنیم که سوسیالیزم عملی است. عزیزان دانشجو, این آزادی خواهان برابری طلب بیش از هر زمان دیگر به یاری و همراهیمان نیازمندند، دستان پر توانشان را در یابیم

Labels: